صدای آها،درست شدش همه فضا رو پر کرد.
خوشحال بود. بالاخره تونسته بود مشکل رو بفهمه و حل کنه.برنامه اش کار میکرد.
این بار مثل یک مهندس واقعی با مساله برخورد کرده بود و نتیجه گرفته بود.
یاد حرف مادرش افتادم. شاکی بود. میگفت سطح برنامه ها بالاست. اینا بچه ان. همین که یک کم آشنا بشن و بازی کنن کفایت میکنه. باید لذت ببرن از کارشون!
با خودم فکر کردم لذتی که الان تجربه میکنه هیچ وقت توی زندگیش فراموش نمیکنه.
احساس من میتوانم موفقیتی است که جایگزینی نداره!